من انسانم!
مسعود دلیجانی مسعود دلیجانی

من انسانم!

چنان عاشق

که انسان ِ نوینی همتراز ِ عصر می جویم.

چو خورشید از فراز قله می روید

و شب خود را ز روی ِ خویش می شوید

و گندمزار قوتِ مردمان

در دشت می روید.

بروی ِ تپه های ِ شور می خندم

بهاران را به کوه و دشت می خوانم

بروی ِ سبز ِ گسترده غزلخوانم

"من انسانم!"

در آن آنی که باران تند می بارد

بروی ِ کوه و دشت و برکه و صحرا

"چه سیل آسا!"

و ضرباهنگِ آن بر برکه ها

آهنگِ شوقی از حبابانی که آزادند و

می رقصند و می چرخند،

می سازد.

بروی ِ صخره ها من مرغ حق خوانم

"من انسانم!"

بیا همپای ِ من پایی به ره ....

آنکس که در یاس ِ کلام ِ خویش می گریی

و اینک سبزه زاران را در آغوشت نمی گیری

بخوان با من:

ـ من انسانم!

چنان شیدا

که انسان ِ نوینی همتراز ِ عصر می جویم.

بگو با من:

ـ چو آن شیخم

که با شمعی به گرد شهر می گردد.

و می گردم

و می رزمم

که تا جویم

من آن گمگشته رویا را.


July 13th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان